جدول جو
جدول جو

معنی وافی اصفهانی - جستجوی لغت در جدول جو

وافی اصفهانی
(یِ اِ فَ)
خلف میرزا جعفر غیرت اصفهانی شاعری که در قرن سیزدهم میزیسته است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور)
مصطفی معظم فرزند علیرضا از شاعران قرن سیزدهم و چهاردهم. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ یِ اِ فَ)
اشراق خاوری در شرح حال وی نویسد: اگر چه تندباد حوادث چنان بساطآثار این عارف مفلق و شاعر شیوا را درهم پیچید که متأسفانه اسم او هم معلوم نیست و مجاری اوقات حیاتش بطور بسط در دست نه، اما آنچه بر نگارنده موافق نقل استاد ادیب نیشابوری هویداست، آن است که صفای اصفهانی تولدش در اصفهان و در حدود سن پانزده سالگی وارد خراسان گردیده و در همان اوان آغاز شاعری نهاده است.
هنگام ورود به خراسان در یکی از مدارس قدیم منزل گزیده و رخت بساحت عزلت کشیده بود و جز با مرحوم ادیب نیشابوری با کسان دیگر طریقۀ معاشرت و آمیزش واقعی نمی پیموده. گاهی برای اجتماع قوای فکریه و رفع اغتشاش حواس ظاهره و باطنه استعمال اسرار (حشیش) مینمود و به اصطلاح متذوقین آتش به سبز خیمۀ رستم می زده و بواسطۀ اثرات سریعه آن گیاه در سن جوانی سر از افق جنون بیرون آورد و تا به آن حد بیگانه از خود گردید که بدون ملاحظه و احتفاظ مراسم مروت پا در بازار و برزن می نهاد. غالب دواوین شعرای عرب و عجم را ضبط داشته و پس از عروض آن مرض محتویات حافظه اش بکلی نابود و معدوم گردید. ادیب نیشابوری می فرمود صفای اصفهانی در این اواخر که مبتلا بجنون گردیده بود گاه گاهی با من ملاقات میکرد و چون می نشست بدون قصد انشا می گفت: امیر معزی خوب شاعری بود... آقا ببینید چه گفته !... پیام دادم... پیام دادم... و جز این دو کلمه از او هیچ تراوش نمی کرد و پس از آن آغازگریه نهاده و با دو دست بر سر خویش می زد. پس از دو سال که مبتلا بمرض مذکور بود در سن چهل و اند سالگی متوجه بعالم بقا شد و روی از جهان فانی برتافت. سال وفاتش مطابق نقل استاد در سال هزار و سیصد و نه هجری بوده است. (مجلۀ ارمغان سال هفتم شمارۀ 6-7). آقای محمود فرخ در سفینه آرد: نام وی محمدحسین و از شعرای قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری است. صفا سنوات آخر عمر خود را در حدود بیست و دو سال در مشهد می زیست و مرحوم مؤتمن الملک (م 1308 هجری قمری) درباره او عنایتی داشت. شیخ علی اصغر آریا که مرید و راوی اشعار صفا است حکایت کند که شاعر به سال 1322 هجری قمریبه بیماری ذات الریه درگذشت و در مدرسه مؤتمن السلطنه که پشت ایوان عباسی صحن کهنۀ مقدس بود و اکنون خراب است دفن شد و محل دفن متصل به پایۀ گلدستۀ طلای عباسی است و نیز نویسد که مستشارالملک فرزند مؤتمن السلطنه به اتکاء خاطره خود سن او را علی الظاهر بین شصت و هفتاد نوشته است. دیوان وی بدستور مؤتمن السلطنه بخط میرزا ابوالقاسم خوشنویس باشی آستان قدس برای چاپ نوشته شده و هنوز هم در خانوادۀ اباخان باقی است و آقای حاجی حسین آقا ملک از آن استنساخی کرده اند ونسخه ای از آن در کتاب خانه ملک است... آنچه از احوال صفا نقل کنند این است که در پایان عمر صفای ظاهرش به آلودگی های تریاک و حشیش مکدر شد و تحمل معاشرت وی دشوار بود و خود نیز تنهائی را بیشتر دوست داشت و بهمه چیز و همه کس بی اعتنا بود... در شمارۀ 6-7 مجلۀ ارمغان سال هفتم 1305 مقاله ای بقلم آقای اشراق خاوری بنقل از مرحوم ادیب نیشابوری در احوال صفا درج است که مسلماً تاریخ فوت او را که 1309 نوشته اند و عمراو را که 45 سال دانسته اند درست نیست و دلائلی که فوقاً نوشته شد و تواتری که آثار آن از عهد صباوت در ذهن خود بنده باقی است خلاف آن را ثابت می کند ولی آنچه مربوط به نسیان و دگرگونه بودن احوال او از اثر حشیش در آن مقاله نقل شده با مسموعات خود بنده مطابقت دارد. (سفینۀ فرخ ذیل صص 516-518). از اوست:
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت در آتشم ازفراقت
کانون من هستۀمن، سودای من آذر من
من مست صهبای باقی زآن ساتگین رواقی
فکر تو در بزم ساقی ذکر تو رامشگر من
دل در تف عشق افروخت گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت در آسمان اختر من
گبر ومسلمان خجل شد دل ف تنه آب و گل شد
صد رخنه بر ملک دل شد ز اندیشۀ کافر من
شکرانه کز عشق مستم می خوارم و می پرستم
آموخت درس الستم استاد دانشور من
سلطان سیر و سلوکم، مالک رقاب ملوکم
در سودم و نیست سوگم بین نغمۀ مزمر من
در عشق سلطان بختم، در باغ دولت درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من
باخار آن یار تازی چون گل کنم عشقبازی
ریحان عشق مجازی نیش من و نشتر من
دل را خریدار کیشم، سرگرم بازار خویشم
اشک سپید و رخ زرد سیم من است و زر من
اول دلم را صفا داد وآئینه ام را جلا داد
وآخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
تا چند در های هویی ای کوس منصوری دل
ترسم که ریزند بر خاک خون تو در محضر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
دل دم ز سرّ صفا زد کوس توبر بام ما زد
سلطان دولت نوا زد از فقر در کشور من.
و نیز او راست:
تجلی گه خود کرد خدا دیدۀ ما را
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
طبیبان خدائیم و به هر درد دوائیم
به هر جا که بود درد فرستیم دوا را
نبندیددر مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار صفا را
حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید
شمائید ببینید من و ما و شما را
خدا در دل سودازدگانست بجوئید
بجوئید زمین راو مپوئید سما را
صفا را نتوان دید که در خانه فقر است
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را.
و این دو بیت از او در مجلۀ ارمغان آمده است:
صفا نور بسیط است و محیط است به اضداد
شماظلمت محضید که بر ضد صفائید
کسانی که طلبکار خدایند خود آیند
شما زن صفتان دشمن مردان خدائید.
(مجلۀ ارمغان شمارۀ 6-7، سال 7)
لغت نامه دهخدا
(ضِ حِ اِ فَ)
آقازمان پسر کمال پهلوان پسر پهلوان قاسم از شعرای قرن یازدهم است. و نصرآبادی درباره وی چنین نویسد: جد او از کدخدایان لنجان است که یکی از بلوکات اصفهان است و در زمان شاه عباس ماضی عسس اصفهان بوده و صاحب جمع هوائی و راهداری هم بوده. باقی بسیاری بهم رسانیده آزار بسیاری کشید بعد از آن فوت شد و پهلوان کمال هم به امر مزبور قیام نمود و آقازمان بعد از فوت او به مضمون شعر مسعودسعد عمل نموده:
بکم ازقدر خود مشو راضی
بین که گنجشک را نگیرد باز.
متوجه عمل پدر نشده به درویشی و قناعت ساخت در کمال صلاحیت و تقوی روزگار گذرانید. همیشه با اهل کمال و مردان صاحب حال انیس و جلیس است. لطایف طبعش نهایت غرابت دارد و تتبع بسیار از سخنان متقدمین و متأخرین کرده. شعرش این است:
عشق آگاهی نبخشد جان غفلت دیده را
برق نتواند بریدن این ره خوابیده را
پیر چون گشتی بیفشان بر جهان دامان ترک
داس کشت آرزو کن پشت خم گردیده را.
#
مشق تحملم ز لگد کوب غم رسید
چون سطر جاده از قلم پاشدم تمام.
#
از آن خوش کرده ام چون اشک حسرت گوشه گیری را
که استادن نباشدآب باریک فقیری را.
#
شد سبک پردازی دولت به عزت رهبرم
سرمه گردید از گرانیهای قیمت گوهرم.
#
مرد را پامال خواری میکند طغیان حرص
شمع کوته میشود چون شعله بالا می کشد.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 343 و 344). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
میرزا نامی اصفهانی، محمدصادق، متخلص به نامی. از شاعران قرن سیزدهم است، و به روایت هدایت در مجمع الفصحاء، وی به فنون نظم و نثر رغبت داشته و تاریخی مشتمل بر وقایع دولت کریم خان وکیل و دیگران نگاشته و منشیانه عبارت پردازی کرده است... در فن نظم به مثنوی سرائی راغب بوده، قصد تتبع خمسه داشته، سه مثنوی به نامهای: خسرو و شیرین، وامق و عذرا و لیلی و مجنون به نظم درآورده است. وی به دوران سلطنت نادرشاه درگذشت. آذر در آتشکده این ابیات را از مثنوی خسرو و شیرین وی نقل کرده است:
چو خسرو سوی شکّر کرد آهنگ
شکرلب ماند تنها با دلی تنگ
سیه گردید روز و روزگارش
به رسوائی کشید انجام کارش
عجب دردی است دور از یار بودن
صبوری کردن و ناچار بودن.
و شکوۀ شیرین از خسرو:
زمانه یار و گردون یاورت باد
شراب خوشدلی در ساغرت باد
ز حلوای شکر سیری مبادت
ز یار تازه دلگیری مبادت
بحمدالله که زودت آزمودم
بخاطر آنچه بودت آزمودم.
برای اطلاع بیشتر از احوال و آثار وی رجوع به مجلۀ آینده سال دوم ص 533 و فهرست کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 181 و تذکرۀ صبح گلشن ص 502 و قاموس الاعلام ج 6 و مجمع الفصحاء ج 2 ص 523 و آتشکدۀ آذر ص 429 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِفَ)
نورانی خباز، متخلص به نامی. او راست:
در عشق توام گشته دل و جان دشمن
ای در طلبت پای به دامان دشمن
در دست مرا دشمن و در جان دشمن
وز دست تو دستم به گریبان دشمن.
(از صبح گلشن ص 503) (قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اصفهانی میرزا ابوالحسن، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذشت. بیت زیر از اوست:
نشأه از می خانه طبع متین تا برده ام
چون نصیری عشق مولی شد موالی کار من.
(از فرهنگ سخنوران) (از قاموس الاعلام ترکی)
کشمیری، مرتضی قلیخان، از شعرای قرن دوازدهم و از ستایشگران پادشاهان تیموری هند بود. بیت زیر مقطع یکی از اشعار اوست:
تا موالی شد مرید علوی صاحب سخن
نغمه اش رشک نوای عندلیب آمل است.
(از قاموس الاعلام ترکی) (از فرهنگ سخنوران)
خراسان خان از شاعران قرن دهم و اصلش از لار است و سیاحت بسیاری کرده. بیت زیراز اوست:
دگر ای دل منه از کوی آن دلبر قدم بیرون
که باشد کشتنی صیدی که آید از حرم بیرون.
(از قاموس الاعلام ترکی) (از فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ اِ فَ)
از شاعران صوفی مشرب است که بیشتر به رباعی می پردازد. او راست:
می گفتم عشق و می ندانستم چیست
می گفتم یار و می ندانستم کیست
گر یار این است کی توان بی او بود
ور عشق این است چون توان با او زیست.
دی پیر مغان آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از دامن کفر رقعه واری ببرید
آورد و بر آستین ایمانم دوخت.
(مجمع الخواص 303)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نام یکی از شعرای اصفهان. از اوست:
ای آنکه ترا زیاده از جان دارم
در عشق تو نی سر و نه سامان دارم
تا دل دارم درد تو دارم در دل
تا جان دارم غم تو در جان دارم.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 576)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شاعری اصفهانی است و این بیت او راست:
بکش خنجر که جان بهر تو ای نازک میان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
صاحب تذکرۀ صبح گلشن آرد: برادر کوچک محمد شریف هجری بوده شاه طهماسب ماضی بوزارت اصفهان عزتش افزوده از اوست:
نه آن بدمهر را با خویش همدم میتوانم کرد
نه از دل آرزوی دیدنش کم میتوانم کرد
نمیخواهم که مردم بشنوند آوازۀ حسنش
و گرنه آنچه مجنون کرد من هم میتوانم کرد.
(صبح گلشن ص 169)
لغت نامه دهخدا
عبدالباقی، از شعرای عصر زندیه و صفویه، اسمش میرزا عبدالباقی و بنی عم میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی بود و بحسب وراثت کلانتری اصفهان را می نموده، چندی بوزارت کرمانشاهان و لرستان و عربستان (خوزستان) پرداخته است، (مجمع الفصحاء ج 2 ص 82)، از اوست:
شب هجر است و مرا قصه دراز است امشب
وای بر آنکه مرا محرم راز است امشب،
ز گلبن تو نباشد گلی هوس ما را
همین که غیر نچیند گل تو بس ما را
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
از شعرای ایران و از اصفهان بود علاوه بر شعر در هنر نقاشی نیز استادی چیره دست و نامی بشمار میرفت و به ’زمانای نقاش’ معروفیت داشت. او در سال 1112 هجری قمری در قید حیات بود. مثنوی و دیوانی از وی باقی مانده و بیت زیر از اوست:
گر وحشیانه از روش خلق می رمم
عذرم بسی بجاست که مردم ندیده ام.
و رجوع به صبح گلشن ص 170 و 191 و روز روشن ص 271 و ذریعه ج 9 ص 347 و 406 و آتشکدۀآذر ص 176 و تذکرۀ غنی ص 62 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و ریحانه الادب ج 2 ص 65 شود
لغت نامه دهخدا
اصفهانی، نافعبن عبد الرحمن بن ابی نعیم تابعی، اصفهانی الاصل مدنی الموطن، مکنی به ابورویم یا ابوالحسن یا ابوعبداﷲ یا ابوعبدالرحمن یا ابونعیم، وی بسیار سیاه رنگ و در فن قرائت امام اهل مدینه و رای و قرائت او مورد اعتماد مردم مدینه بوده است، و عثمان بن سعید ورش و عیسی بن میناور قالون از او روایت کنند، و قرائت را از یزید بن قعقاع و ابومیمونه فراگرفته و به سال 159 یا 169 هجری قمری وفات یافت، رجوع به سمعانی و ابن خلکان ج 2 ص 279 و فهرست ابن الندیم ص 42 و ریحانه الادب ج 3 ص 275 شود و نافعبن عبدالرحمن و ابورویم شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
آقا سیدرضا، خلف صدق جناب میر فاضل هندوستانی آباء و اجدادش همه سادات عالی درجات و فضلای ستوده حالات بوده اند. والدش میر فاضل به ایران توجه فرموده و در دارالسلطنۀ اصفهان توطن نموده است. شجرۀ سلسلۀ سیادتش به بیست واسطه کمابیش به ابراهیم بن امام موسی الکاظم می پیوندد. سیدرضا پس از تحصیل علوم ظاهری به تصفیۀ نفس و سلوک پرداخته و رشتۀ صحبت از میر و ملوک قطع ساخته، به ریاضت شرعیه و عبادات قلبیه کوشیده و بادۀ ذوق و حال نوشیده، به مراتب عالی فایض شد. گویند از صحبت اهل دنیا رسته و با اصحاب حال پیوسته بود و گاهی فکر شعری مینمود و غزلی یا مثنویی موزون میفرمود. فقیر (رضاقلی هدایت) اشعار او را مرتب و مدون نموده، دیباچه ای مختصر بر دیوان اونگاشته است. (از ریاض العارفین چ سنگی صص 273-274)
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
هدایت گوید: وی از عوام الناس اصفهان و فروشندۀ کرباس بوده و گاهی شعر میگفته و از جمله اشعار اوست:
هر جا فتاد سایۀ سرو قدت بخاک
آنجا هزار قمری دل آشیان گرفت
آنچه در جان و دلم صبر و قرارش خوانند
برده از یک نظر آن شوخ که یارش خوانند.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 346)
لغت نامه دهخدا
ملقب به کمال الدین میرزا، شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی وزیر شاه اسماعیل صفوی است، وی در آغاز عمر در اصفهان به بنائی اشتغال داشت و چون اندک سوادی داشت به قابضی آن شهر رسید و مدتی وزیر داروغۀ آنجا و ملازم دورمش خان شاملو از امرای معروف و مقتدر آن عصر بود در زمستان سال 920 هجری قمری هنگامی که شاه اسماعیل در تبریز اقامت داشت وی را بوزارت خویش برگزید و عنوان وکیل السلطنه و اعتمادالدوله بدوداد، و ظاهراً علت این انتخاب خدمات نمایانی بود که میرزا شاه حسین در جنگهای شاه با سلطان سلیم بظهور رسانیده بود وی در طول نه سال وزارت تمول سرشاری اندوخت، مؤلف تحفۀ سامی گوید: ’کار او بجایی رسید که در یک روز هزارتومان بخشید و کم کسی را از وزراء این رتبه دست دهد’، صاحب حبیب السیر گوید: ’ولایت کاشان به سیورغال او معین شده بود’ و یک بار پذیرایی باشکوهی از شاه اسماعیل بعمل آورد و پیشکشهای گران بتقدیم رسانید که تفصیل آن جمله در حبیب السیر آمده است، شاید سوابق زندگانی این مرد موجب آن بود که امرا و ارکان دولت و مقربان سلطنت قدرت وزارت او را بر نمیتافتند و مدام با وی بر سرستیزه بودند، سام میرزا گوید: ’بسیار نازک مزاج و رعناوش سلوک مینمود و در خوش طبعی و ظرافت تقلد امیرعلیشیر میفرمود و نسبت بمقربان درگاه و امرای عالیجاه رعایت حرمت بجا نمی آورد بنابراین جمیع ارکان دولت ازو رنجیده درصدد انهدام بنای حیاتش برآمدند، در بهار سال 929 هجری قمری بروز چهارشنبه 28 جمادی الاولی هنگامی که وزیر از بزم شاه اسماعیل در باغ بهشت تبریز به آهنگ منزل خویش بیرون آمد مهتر شاه قلی از مقربان شاه که جهت اخراجات رکاب خانه همایون مبلغهای کلی تحویل داشت و از سخت گیریهای وزیر در آن امر دلتنگ بود در بیرون باغ خنجری بر شانۀ وی زد و به قورچیان گفت حکم همایون صدور یافته که این شخص را پاره پاره کنند و آنان نیز چنان کردند، فردای آن روز پیکر وزیر را بکمال بزرگ داشت بکربلا فرستاده و قورچیان را کیفر دادند و شاه قلی نیز که ابتدابه دیاربکر و بعد به شروان گریخته بود گرفتار شد و بقصاص رسید، خواجه جلال الدین محمد کججی که بعد از میرزا شاه حسین بر مسند او نشست در رثای او گفته است:
ای نور دو دیدۀ جهان افروزم
رفتی تو و چون شب سیه شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بهم
کایام ترا بکشت و من میسوزم،
از اشعار ساقی است:
عاشقان هجر ترا مونس جان ساخته اند
وصل چون نیست میسر، به همان ساخته اند،
بعد از عمری که دید یکجا
با خویش بکام دل ترا من
از شرم فکنده سرتو درپیش
سوی تو ندیده از حیا من
از ما و تو یک کدام ناچار
بی مهر و وفاست یا تو یا من،
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 549 و 595 تا 598 و فهرست آن و تحفۀ سامی ص 55 و 56 وآتشکدۀ آذر چ زوار ص 181 و روز روشن ص 281 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ابراهیم بن اورمه بن سیاوش بن فرّوخ اصفهانی، مکنی به ابواسحاق. مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد وبصره افادت میکرد و در ایام ف تنه زنگیان بصره حیات داشت و بسال 291 هجری قمری درگذشت. ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی و اسماعیل بن احمد بن اسید، و محمد بن یحیی و جز ایشان از وی روایت کنند. (سمعانی ص 151 ب)
لغت نامه دهخدا
(یِاِ فَ)
باباشاه. وی یکی از معروفترین و زبردست ترین استادان خط نستعلیق نیمۀ دوم قرن دهم هجری بود. از زمان سلطنت شاه طهماسب تا دورۀ شاه عباس اول صفوی در عراق و خراسان در کتابت نستعلیق استاد مسلم شناخته شده است. گویند هشت سال در خدمت میرعلی هروی تعلیم خط گرفته است و اگر بیش زنده می ماند، از میرعلی و سلطان علی کم نمی ماند، و مسلم اینکه در کتابت از میرعلی هروی دست کم نداشته، و از سلطان علی مشهدی بیش بوده است، و میرمعز کاشانی مذکور که خود از استادان این خط است، خط باباشاه را از هیچ یک از اساتید این فن فروتر ندانسته است. بااینکه باباشاه در نزد هنرشناسان و بزرگان عصر منزلتی بسزا داشته، غالباً به انزوا می گذرانیده ولی سفرهایی به عراق و خراسان کرده و مدتی در بغداد اقامت گزیده، و همانجا درگذشته است. باباشاه گاهی شعر می گفته و حالی تخلص میکرده، و نظم رساله ای در تعلیم خط نیز به وی نسبت داده اند. وفاتش را میرزا حبیب سال 1012 هجری قمری و صاحب گلستان هنر 996 ضبط کرده اند. نمونۀ خط وی به شمارۀ 38 در کتاب نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی از روی نسخۀ کتاب نصایح الملوک که موجود در آن کتابخانه است آمده است
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
اسمش میرزامحمد حسین است. چندی بمنادمت امرای زندیه بسر برده مردی خوش حالت بوده درسنۀ 1215 در گذشته در غزلسرائی طبع متوسطی داشته است ازوست:
من از اهل وفا نه بندۀ این در نه آخر خود
یکی زاهل هوس پندارم ای دربان و در بگشا.
#
ای باغبان که گفتی باغ گلم خزان شد
اکنون بیا و بامن بگذار این خزان را.
#
گفتی بی من چه حال داری
کس بی تو بگو چه حال دارد.
#
همدمت این دم بت سیمین تنم
آسمان گویا نمیداند منم.
پیش گلها عزت خواریم نیست
میکنم دل خوش که مرغ گلشنم.
#
همیگوئی غمش دردل نهان دار
نصیحت گو نمیگوئی دلت کو.
#
گفتی که بگویمت که چون است دلم
خون از ستم سپهر دون است دلم.
خونست دلم دلم ز محنت چون است
چو نست دلم ز غصه خون است دلم.
(مجمع الفصحا ج 2 ص 579)
لغت نامه دهخدا